راه و روش پولدار شدن به نقل از مهندس جهانگیری
دوشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۳۰ ب.ظ
راه و روش پولدار شدن به نقل از مهندس جهانگیریعلیاصغر جهانگیری کارآفرین برتر کشور و یک ایدهپرداز و تولیدکننده باذوق است که تا به حال صدها کارخانه در سراسر ایران تاسیس کرده است و خیلی صفات اینچنینی دیگر دارد اما این تعریف درستی از مردی نیست که از نزدیک او را شناختم. او یک انسان خاص است و شاید از نظر خیلیها پیر به نظر برسد...
|
برترین ها: علیاصغر جهانگیری کارآفرین برتر کشور و یک ایدهپرداز و تولیدکننده باذوق است که تا به حال صدها کارخانه در سراسر ایران تاسیس کرده است و خیلی صفات اینچنینی دیگر دارد اما این تعریف درستی از مردی نیست که از نزدیک او را شناختم. او یک انسان خاص است و شاید از نظر خیلیها پیر به نظر برسد اما از خیلی از جوانان پرامیدتر و قبراقتر است. مهندس جهانگیری را میتوان در بین این سطور بیشتر شناخت که اگر فقط 10درصد از توان او استفاده شود بیکاری در ایران بیمعنی میشود.
علیاصغر جهانگیری هستم. در یکی از روستاهای محروم مازندران به نام کندلوس بهدنیا آمدم. پس از فارغالتحصیلی از رشته شیمی به کارهای مختلف مشغول شدم تا اینکه یک آگهی در روزنامه دیدم که سازمان ملل یک بورسیه به 26 کشور درحال توسعه داده بود. من با اینکه متاهل بودم و مشغول کار، قبول شدم و به اتریش رفتم. در رشته پلیمر پلاستیک فارغالتحصیل و همانجا در اروپا استخدام شدم و صنایع پلاستیک 15 کشور اروپایی را تحت نظر گرفتم اما پس از مدتی دلم طاقت نیاورد و به ایران بازگشتم.
من در 32 سالگی، متاهل با یک بچه و با 2 هزارتومان پسانداز از کار بیکار شدم. دوستم، مهندس بازرگانی مشوقم بود و گفت برای اینکه خودمان را بسازیم، باید اول خودمان را بشکنیم. با این ایده و با جیب خالی شروع بهکار کردیم. مهندس بازرگانی تحقیق کرده بود که فروش بشکهخالی سود زیادی دارد. اول خجالت میکشیدم و فکر میکردم زشت است که من، مهندس جهانگیری با 10سال سابقه مدیرعاملی تولیددارو، بشکه خالی بفروشم اما سرانجام دستبهکار شدیم. یک وانت کرایه کردیم و هر روز به کارخانههای مختلف میرفتیم و بشکه خالی میخریدیم و میفروختیم. پس از مدتی در خیابان رسالت یک مغازه اجاره کردیم و با پولی که در این چندسال درآورده بودیم، اولین کارگاهمان را افتتاح کردیم.
همیشه نبض مردم و ذائقه آنها دستم بود. میدانستم که خرید خانه با خانمهاست و اگر بتوانیم آنها را راضی کنیم موفق میشویم. با این دید و اینکه خانمها از رنگ قرمز خوششان میآید، اولین مایع ظرفشویی ایران با رایحه توتفرنگی را تولید کردیم و همانجا با چند کارگر روزمزد، گروه کارخانجات هگزان شروع به کار کرد. این مایع ظرفشویی به قدری پرطرفدار شد که بازارسیاه برایش به راه افتاد و همه دوست داشتند آن را داشته باشند.
همانروزی که از تولیددارو بیرون آمدم به هیأتمدیره گفتم بیکاری امثال من 5 دقیقه هم طول نمیکشد البته باور نمیکردم چنین اتفاقی بیفتد! اما واقعا 5 دقیقه هم طول نکشید و درحال بیرون آمدن از شرکت بودم که پردهفروش سر کوچه شرکت صدایم کرد و گفت: آقای مهندس هر روز قبراق و سرحال از اینجا رد میشدید، چرا ناراحتید؟ گفتم بیکار شدهام. او گفت: بازار ما هم کساد شده، ما قلاب پرده تولید میکردیم اما دیگر کسی نمیخرد چون به صرفه نیست و گیرههای آهنی به دلیل تولید سروصدا دیگر طرفدار ندارد. به او گفتم چرا این گیرهها را با پلاستیک نمیسازی و او گفت: تو اگر با پلاستیک بسازی چقدر تمام میشود؟ گفتم 5/1 ریال. او گفت: تو تولید کن، من 3 ریال از تو میخرم، 7 ریال به مغازه میفروشم و مردم هم 10 ریال آن را میخرند و همانجا سفارش 6 میلیون گیره پرده گرفتم و واقعا 5 دقیقه هم بیکار نماندم.
از همان بچگی درآمدزا بودم. در 8سالگی با اینکه پدرم پولدار بود، آدامس خروسنشان به روستا میبردم و میفروختم. در همه این سالها کارکردم و در 23 سالگی بعدازظهرها 3 تا کلاس شیمی داشتم و شبها مسافرکشی میکردم، درضمن درس هم میخواندم. همیشه به پدرم میگفتم دوست دارم آدم بزرگی شوم و از همان زمان دنبال سکه و سفال و قبالههای قدیمی، دستنوشته و کتابهای قدیمی بودم. مردم به پدرم میگفتند: پسرت آشغال جمع میکند و او کتکم میزد و فلکم میکرد که این کار را نکنم. میگفت: آبرویم را میبری. اما من همیشه دوست داشتم روی پای خودم بایستم.
از کارآفرینانی که پولها را دستهدسته میکنند و برای خارجیها میفرستند، بدم میآید. این آدمها جیب هموطنهای خودشان را میزنند و جیب خارجیها را پر میکنند تا مواد اولیه و محصولات آنها را بفروشند. وقتی میخواستم محصولاتم را تولید کنم به چند کارخانهدار خارجی که از دوستانم بودند، زنگ زدمکه همهشان گفتند پول بفرست تا مواد اولیه بفرستیم. همانموقع تصمیم گرفتم کاری کنم که آنها پول هموطنشان را دستهدسته کنند و از من مواد اولیه بخرند.
اروپاییهایی که بعضی از ما نوکر آنها شدهایم، هیچ چیز ندارند اما درکشور ما انرژی از آب ارزانتر است. حقوق یک ماه کارگر در اینجا حقوق یک روز آنها هم نیست. اگر نمیتوانیم در اینجا پولدار شویم، خودمان پشتکار نداریم. اینجا زمین فراوان در اختیار داریم، آفتاب عالی داریم، آب داریم اما متاسفانه پشتکار نداریم خلاقیت نداریم، فکر نداریم. با 1700دلار انرژی 1000دلار تولید میکنیم؛ درحالی که در اروپا با 200 دلار انرژی 1000 دلار تولید دارند. در ژاپن با 100 دلار و در چین با 80 دلار همینمقدار تولید میکنند، این جنایت نیست!
من به شما 18هزار دستگاه از 40هزار تومان تا 5میلیون تومان معرفی میکنم که در همین ایران تولید میشود و با آنها میتوانید شغل ایجاد کنید. دولت نباید پول به جوانان بدهد، باید دستگاه و ماشین بدهد که حتی در اوقات فراغت در خانهشان هم بتوانند کار کنند. جاسوئیچی، خودکار، شمع و صدهاهزار محصول دیگر که با همین ماشینها درست میشود. دیگر نیاز نیست کارخانهها کلی کارگر و هزینه سربار داشته باشند. شما اگر این وسایل را در خانه خودتان تولید کنید، میتوانید حتی به نصف قیمت چینی در بازار بفروشید وگرنه کارخانههای چینی با آن قیمت همه شما را کنار میزنند اما با این روش شما هستید که جنس ارزان و مرغوب تولید میکنید!
من همیشه میگویم که پولدار شدن فقط جنم میخواهد. چندوقت پیش به یکی از دوستانم کاری پیشنهاد دادم که میلیونر شود، به او گفتم هر سال 6هزارتن هسته انگور در ارومیه و آذربایجان دور ریخته میشود و کارخانهها برای دفن کردن این هستهها پول هم میدهند زیرا باعث جمع شدن پشه و کثیفی و... میشود. به او گفتم یک دستگاه 3-2 میلیونی بخرد و از این هستهها روغن هسته انگور بگیرد که هیچ کارخانهای در ایران آن را تولید نمیکند و ما مجبوریم 500 سیسی از آن را با مارک ایتالیایی به قیمت 5 هزارتومان بخریم.
چندوقت پیش احتیاج به اسانس و پودر میوه داشتم و وقتی کمی دنبال آن گشتم متوجه شدم باید با یک قیمت گزاف از اروپا وارد کنم، اما وقتی تحقیق کردم متوجه شدم هر روز ما دهها تن میوه له شده را که قابل خوردن نیست در ترهبارها دور میریزیم و کارخانههای کمپوتسازی برای تهیه کمپوت پوست میوهها را میکنند و در اصل بهترین قسمت میوه را دور میریزند. به یکی از دوستانم گفتم اگر کسی باشد که از این منابع استفاده کند، میتواند نیاز کشور را از این محصول تامین کرده و دیگر ما برای پودرمیوه و شهد، دستمان را جلوی خارجیها دراز نمیکنیم.
هیچ اعتقادی به کتابهای موفقیت خارجی ندارم، آنها روشهایی برای خودشان دارند که به درد کشور ما نمیخورد. آن آقایی که کتاب موفقیت برای شما مینویسد اگر پایش به فرودگاه ما برسد تمام چیزهایی که در طول زندگیاش دیده زیر سؤال میرود و اصلا نمیداند چه کند؟ چه برسد به اینکه برای شما نسخه موفقیت و کارآفرینی بنویسد.
این خاک پر از نعمت است. من با این همه تلاش فقط 100 فرآورده از طبیعت تولید کردهام درحالیکه 70 هزار فرآورده از طبیعت ایران به دست میآید و ما از گندم تا میوه و صیفیجات240 محصول هم تولید نمیکنیم.
مثل یک جوان 25 ساله کار میکنم و پرانرژی هستم. یکبار پیش آمد که تا 14 روز نخوابیدم و پس از آن بیماری قلبی گرفتم. بیشتر مواقع یکی، دو ساعت خواب برای من به اندازه 7،6 ساعت ارزش دارد. بعضی مواقع اینقدر کار میکنم که حتی سرپا خوابم میبرد، مثلا در آسانسور خواب یک دقیقهای هم داشتهام. چندوقت پیش زنگ زدند و گفتند پدرزنم فوت کرده من در شهر صنعتی البرز مشغول راهاندازی صنایع بستهبندی بودم، گفتم خدا او را بیامرزد، اما من برای زندهها کار میکنم و هروقت مردم، خودم میروم و از ایشان عذرخواهی میکنم. هیچوقت به مجالس ختم، تولد، عروسی یا عیادت نمیروم. با این همه کار بیشتر مواقع از 12 شب به بعد برای دل خودم کار میکنم و تابهحال 22 جلد کتاب منتشر کردهام. 15 سیدی از مجموعه موسیقیهای قبل از رادیو درست کردهام که همه کارهایش را خودم انجام دادهام، حتی در کار موسیقی شعرها را هم خودم میگویم.
عمر کارخانه زدن بهسر آمده و سوله ساختن بزرگترین اشتباه است. هر چیزی در کارخانه تولید کنید، ضرر میکنید چون چینیها همان جنس را با کمترین قیمت میزنند و شما با کلی کارگر ضرر خواهید کرد. باید خط تولیدی راه بیندازید که با یک تغییر کوچک بشود، جنس جدیدی تولید کرد. کارخانه فولکس واگن قبل از جنگ جهانی ماشین تولید میکرد ولی در زمان جنگ کلاهجنگی ساخت. باید کاری کنید که اگر بازار اشباع شد، بتوانید یک جنس جدید تولید کنید. در کشاورزی 69 هزار محصول تولید شده و شما با یک پول کوچک میتوانید ستاره شوید. اگر میخواهید در صنعت موفق شوید، باید به تولید خانگی روی بیاورید. شما وقتی در اقتصاد موفق خواهید شد که یکی از حواس پنجگانه مشتری را تحریک کنید. مثلا با پلاستیک میشود صدها هزار محصول تولید کرد، اما اگر با یک تکه پلاستیک چیزی درست کردید که مشتری را سرذوق آوردید، برندهاید وگرنه تولید جاصابونی، جاسوئیچی و... که کاری ندارد.
اگر میخواهید یک مدیر موفق شوید باید زرنگ باشید. هرچند زبلبودن زحمت دارد اما رمز موفقیت همین است. مثلا من اگر نگهبان شرکتم را بشناسم و بدانم یک پسر دارد که اسمش مهدی است و مدرسه میرود، دریک فرصت مناسب، مثلا اول مهر، با او سلام و علیک کنم و حال پسرش را بپرسم و برای پسرش یکسری لوازمالتحریر به عنوان هدیه بخرم تا ابد فراموش نمیکند و کار مرا کار خودش میداند. چندوقت پیش یک نفر از فرانسه آمده بود و دنبال من میگشت، به یکی از کارگرها گفته بود آقای جهانگیری کجاست و آن کارگر گفته بود آن آقایی که دارد در زمین کار میکند و مثل خود ماست. مردم ما مدیری که با ماشین آخرین مدل سر کار بیاید و بخواهد کلاسش را حفظ کند، دوست ندارند. با سادگی خودتان را بیمه کنید.
اگر دنبال 20 درصد سود باشید، ضرر کردهاید. پس اگر قرار است کارخانه بزنید و با کلی حقوق کارگر، شهرداری، عوارض و هزار جور جرم و بدبختی تازه 20 درصد سود کنید، ضرر محض است. من همیشه دنبال سود 500 درصدی بودهام. ایدههای نو، سودهای 500 درصدی دارد. کار تازه قیمت ندارد، اگر جنسی تولید کردید که برای خودتان بود و مردم آن را پسندیدند میتوانید سود واقعی را از آن ببرید.
فکر نمیکنم 10 سال دیگر زنده باشم، من حتی سنگ قبرم را هم دادهام ساختهاند. حتی کتاب زندگینامهام را هم نوشتهام، ولی همچنان پرانرژیام و مثل یک جوان کار میکنم، همانطور که گفتم تا روزی که زندهام ایده دارم و اگر قرار است چیزی از من باقی بماند، کارهایی است که در زمان حیاتم انجام میدهم.
در ایران ورشکستگی ننگ است، اما در دنیا یک امر طبیعی است. من سال 74 یعنی 14سال پیش 5/2 میلیارد بدهی بالا آوردم، یعنی در سن 50 سالگی همه چیزم را که از دست دادم هیچ، کلی هم ضرر کردم. هر روز طلبکارها دنبالم بودند. گفتم به آخر خط رسیدهام یا باید فرار کنم یا خودم را بکشم، اما ناامید نشدم. 200 میلیون وام گرفتم و روبهروی مسجدالجواد یک دفتر اجاره کردم. دوباره همهچیز را از صفر شروع کردم و طولی نکشید که ایدههایم جواب داد و توانستم موفق شوم. در همان گیرودار که طلبکارها زمین و زمان را میگشتند تا مرا پیدا کنند، با یکسری از دوستانم رفتیم شمال. پسرم هم تازه از ایالاتمتحده آمده بود. وقتی دید من طنز میگویم و میخندم و با دوستانم خوشم، داشت دیوانه میشد. گفت همهچیز را از بین بردی و آمدهای شمال، داری میگی و میخندی! او با جوانیاش نمیفهمید که از دست دادن امید یعنی شکست. پول از دست دادن و ضرر کردن شکست نیست! متاسفانه نفت خلاقیت ما را از بین برده، من هنوز هم پر از ایدهام تا چند وقت دیگر قصد دارم نوشابه برای دیابتیها تولید کنم، حتی یک سیگار بدون نیکوتین برای کسانی که آسم دارند درست کردهام که میتوانند بکشند. اما بانکها به من پول نمیدهند، میگویم باید به امثال من وام بدهید که کار تولید کنیم، وپولتان را هم با سودش پس بدهم.
از بچگی آدم متفاوتی بودم، مثلا همه وقتی عیدی پول میگیرند، جمع میکنند و برای خودشان چیزی میخرند اما من پولها را در آلبوم میگذاشتم و پس از مدتی از این کار خوشم آمد و دنبال شمارههای عجیبوغریب پولها رفتم و طی سالهای مختلف یک کلکسیون از پولهای ایرانی جمع کردم؛ مثلا پولی که تمام شمارههایش صفر است و پولی که ناصرالدینشاه آن را امضا کردهاست. چند سال پیش دکتر حبیبی گفت، این پولها را در یک موزه بگذار تا همه ببینند، گفتم چطوری؟ گفت یک موزه درست میکنیم و تو 2 سال این کلکسیون را به ما بده تا به جوانان نشان بدهیم که آن موزه شد تماشاگه پول که در خیابان میرداماد تهران قرار دارد. در ورودی موزه، یک تندیس هم گذاشتند که این مجموعه متعلق به جهانگیری است اما پس از چند سال آن را برداشتند، تازه بعد از 2سال که گفتیم مجموعه را پس بدهید، گفتند میخواهید آن را در خانه بگذارید، چهکار! اینجا مردم استفاده میکنند و ما هم بیخیال شدیم!
من همیشه به دولت گفتهام به کارآفرینان احترام بگذارید، این آدمها پول نمیخواهند به آنها عنوان عالیجناب بدهید و در سینماها و مجالس، یک ردیف صندلی بگذارید. بلیت هوایی را برایشان نصف قیمت کنید تا بچهها و جوانان ببینند و یاد بگیرند که اگر موفق شوند، عالیجناب میشوند و در جامعه احترام دارند. این آدمها ارزشمند هستند. متاسفانه بچههای جدید، هیچ چیز ندارند و از یک دیوار سفید آدم خلاق و کارآفرین درست نمیشود. طبیعت آموزگاری است که در تمام 24 ساعت شبانهروز درحال یاددادن است. شما به آدمهای بزرگ این مملکت نگاه کنید، هیچ کدامشان را پیدا نمیکنید که اسم یک روستا دنباله اسمشان نباشد، اما الان بچهها را نازنازی و لوس بار میآوریم و بچه دبیرستانی را هم دنبالش میدویم و دستش را میگیریم. اما قبلا اصلا اینطوری نبود. من کلاس ششم که بودم همکلاسیام در دروازه شمرون قصابی داشت و بعد از مدرسه میرفت مغازه و کار میکرد. همه همینطور بودند و کسی به پدرومادرش تکیه نمیکرد.
راه موفقیت
علیاصغر جهانگیری هستم. در یکی از روستاهای محروم مازندران به نام کندلوس بهدنیا آمدم. پس از فارغالتحصیلی از رشته شیمی به کارهای مختلف مشغول شدم تا اینکه یک آگهی در روزنامه دیدم که سازمان ملل یک بورسیه به 26 کشور درحال توسعه داده بود. من با اینکه متاهل بودم و مشغول کار، قبول شدم و به اتریش رفتم. در رشته پلیمر پلاستیک فارغالتحصیل و همانجا در اروپا استخدام شدم و صنایع پلاستیک 15 کشور اروپایی را تحت نظر گرفتم اما پس از مدتی دلم طاقت نیاورد و به ایران بازگشتم.
خودمان را بشکنیم و دوباره بسازیم
من در 32 سالگی، متاهل با یک بچه و با 2 هزارتومان پسانداز از کار بیکار شدم. دوستم، مهندس بازرگانی مشوقم بود و گفت برای اینکه خودمان را بسازیم، باید اول خودمان را بشکنیم. با این ایده و با جیب خالی شروع بهکار کردیم. مهندس بازرگانی تحقیق کرده بود که فروش بشکهخالی سود زیادی دارد. اول خجالت میکشیدم و فکر میکردم زشت است که من، مهندس جهانگیری با 10سال سابقه مدیرعاملی تولیددارو، بشکه خالی بفروشم اما سرانجام دستبهکار شدیم. یک وانت کرایه کردیم و هر روز به کارخانههای مختلف میرفتیم و بشکه خالی میخریدیم و میفروختیم. پس از مدتی در خیابان رسالت یک مغازه اجاره کردیم و با پولی که در این چندسال درآورده بودیم، اولین کارگاهمان را افتتاح کردیم.
مایع ظرفشویی با رایحه توتفرنگی
همیشه نبض مردم و ذائقه آنها دستم بود. میدانستم که خرید خانه با خانمهاست و اگر بتوانیم آنها را راضی کنیم موفق میشویم. با این دید و اینکه خانمها از رنگ قرمز خوششان میآید، اولین مایع ظرفشویی ایران با رایحه توتفرنگی را تولید کردیم و همانجا با چند کارگر روزمزد، گروه کارخانجات هگزان شروع به کار کرد. این مایع ظرفشویی به قدری پرطرفدار شد که بازارسیاه برایش به راه افتاد و همه دوست داشتند آن را داشته باشند.
بیکاری امثال من 5 دقیقه طول میکشد
همانروزی که از تولیددارو بیرون آمدم به هیأتمدیره گفتم بیکاری امثال من 5 دقیقه هم طول نمیکشد البته باور نمیکردم چنین اتفاقی بیفتد! اما واقعا 5 دقیقه هم طول نکشید و درحال بیرون آمدن از شرکت بودم که پردهفروش سر کوچه شرکت صدایم کرد و گفت: آقای مهندس هر روز قبراق و سرحال از اینجا رد میشدید، چرا ناراحتید؟ گفتم بیکار شدهام. او گفت: بازار ما هم کساد شده، ما قلاب پرده تولید میکردیم اما دیگر کسی نمیخرد چون به صرفه نیست و گیرههای آهنی به دلیل تولید سروصدا دیگر طرفدار ندارد. به او گفتم چرا این گیرهها را با پلاستیک نمیسازی و او گفت: تو اگر با پلاستیک بسازی چقدر تمام میشود؟ گفتم 5/1 ریال. او گفت: تو تولید کن، من 3 ریال از تو میخرم، 7 ریال به مغازه میفروشم و مردم هم 10 ریال آن را میخرند و همانجا سفارش 6 میلیون گیره پرده گرفتم و واقعا 5 دقیقه هم بیکار نماندم.
همیشه درآمدزا بودم
از همان بچگی درآمدزا بودم. در 8سالگی با اینکه پدرم پولدار بود، آدامس خروسنشان به روستا میبردم و میفروختم. در همه این سالها کارکردم و در 23 سالگی بعدازظهرها 3 تا کلاس شیمی داشتم و شبها مسافرکشی میکردم، درضمن درس هم میخواندم. همیشه به پدرم میگفتم دوست دارم آدم بزرگی شوم و از همان زمان دنبال سکه و سفال و قبالههای قدیمی، دستنوشته و کتابهای قدیمی بودم. مردم به پدرم میگفتند: پسرت آشغال جمع میکند و او کتکم میزد و فلکم میکرد که این کار را نکنم. میگفت: آبرویم را میبری. اما من همیشه دوست داشتم روی پای خودم بایستم.
چرا دسته دسته به آنها پول بدهیم
از کارآفرینانی که پولها را دستهدسته میکنند و برای خارجیها میفرستند، بدم میآید. این آدمها جیب هموطنهای خودشان را میزنند و جیب خارجیها را پر میکنند تا مواد اولیه و محصولات آنها را بفروشند. وقتی میخواستم محصولاتم را تولید کنم به چند کارخانهدار خارجی که از دوستانم بودند، زنگ زدمکه همهشان گفتند پول بفرست تا مواد اولیه بفرستیم. همانموقع تصمیم گرفتم کاری کنم که آنها پول هموطنشان را دستهدسته کنند و از من مواد اولیه بخرند.
ما داریم جنایت میکنیم
اروپاییهایی که بعضی از ما نوکر آنها شدهایم، هیچ چیز ندارند اما درکشور ما انرژی از آب ارزانتر است. حقوق یک ماه کارگر در اینجا حقوق یک روز آنها هم نیست. اگر نمیتوانیم در اینجا پولدار شویم، خودمان پشتکار نداریم. اینجا زمین فراوان در اختیار داریم، آفتاب عالی داریم، آب داریم اما متاسفانه پشتکار نداریم خلاقیت نداریم، فکر نداریم. با 1700دلار انرژی 1000دلار تولید میکنیم؛ درحالی که در اروپا با 200 دلار انرژی 1000 دلار تولید دارند. در ژاپن با 100 دلار و در چین با 80 دلار همینمقدار تولید میکنند، این جنایت نیست!
کار درستکردن، سخت نیست
من به شما 18هزار دستگاه از 40هزار تومان تا 5میلیون تومان معرفی میکنم که در همین ایران تولید میشود و با آنها میتوانید شغل ایجاد کنید. دولت نباید پول به جوانان بدهد، باید دستگاه و ماشین بدهد که حتی در اوقات فراغت در خانهشان هم بتوانند کار کنند. جاسوئیچی، خودکار، شمع و صدهاهزار محصول دیگر که با همین ماشینها درست میشود. دیگر نیاز نیست کارخانهها کلی کارگر و هزینه سربار داشته باشند. شما اگر این وسایل را در خانه خودتان تولید کنید، میتوانید حتی به نصف قیمت چینی در بازار بفروشید وگرنه کارخانههای چینی با آن قیمت همه شما را کنار میزنند اما با این روش شما هستید که جنس ارزان و مرغوب تولید میکنید!
من همیشه میگویم که پولدار شدن فقط جنم میخواهد. چندوقت پیش به یکی از دوستانم کاری پیشنهاد دادم که میلیونر شود، به او گفتم هر سال 6هزارتن هسته انگور در ارومیه و آذربایجان دور ریخته میشود و کارخانهها برای دفن کردن این هستهها پول هم میدهند زیرا باعث جمع شدن پشه و کثیفی و... میشود. به او گفتم یک دستگاه 3-2 میلیونی بخرد و از این هستهها روغن هسته انگور بگیرد که هیچ کارخانهای در ایران آن را تولید نمیکند و ما مجبوریم 500 سیسی از آن را با مارک ایتالیایی به قیمت 5 هزارتومان بخریم.
ثروتمان را دور میریزیم
چندوقت پیش احتیاج به اسانس و پودر میوه داشتم و وقتی کمی دنبال آن گشتم متوجه شدم باید با یک قیمت گزاف از اروپا وارد کنم، اما وقتی تحقیق کردم متوجه شدم هر روز ما دهها تن میوه له شده را که قابل خوردن نیست در ترهبارها دور میریزیم و کارخانههای کمپوتسازی برای تهیه کمپوت پوست میوهها را میکنند و در اصل بهترین قسمت میوه را دور میریزند. به یکی از دوستانم گفتم اگر کسی باشد که از این منابع استفاده کند، میتواند نیاز کشور را از این محصول تامین کرده و دیگر ما برای پودرمیوه و شهد، دستمان را جلوی خارجیها دراز نمیکنیم.
کتاب موفقیت یعنی چه؟
هیچ اعتقادی به کتابهای موفقیت خارجی ندارم، آنها روشهایی برای خودشان دارند که به درد کشور ما نمیخورد. آن آقایی که کتاب موفقیت برای شما مینویسد اگر پایش به فرودگاه ما برسد تمام چیزهایی که در طول زندگیاش دیده زیر سؤال میرود و اصلا نمیداند چه کند؟ چه برسد به اینکه برای شما نسخه موفقیت و کارآفرینی بنویسد.
این خاک پر از نعمت است. من با این همه تلاش فقط 100 فرآورده از طبیعت تولید کردهام درحالیکه 70 هزار فرآورده از طبیعت ایران به دست میآید و ما از گندم تا میوه و صیفیجات240 محصول هم تولید نمیکنیم.
مثل یک جوان 25 ساله کار میکنم و پرانرژی هستم. یکبار پیش آمد که تا 14 روز نخوابیدم و پس از آن بیماری قلبی گرفتم. بیشتر مواقع یکی، دو ساعت خواب برای من به اندازه 7،6 ساعت ارزش دارد. بعضی مواقع اینقدر کار میکنم که حتی سرپا خوابم میبرد، مثلا در آسانسور خواب یک دقیقهای هم داشتهام. چندوقت پیش زنگ زدند و گفتند پدرزنم فوت کرده من در شهر صنعتی البرز مشغول راهاندازی صنایع بستهبندی بودم، گفتم خدا او را بیامرزد، اما من برای زندهها کار میکنم و هروقت مردم، خودم میروم و از ایشان عذرخواهی میکنم. هیچوقت به مجالس ختم، تولد، عروسی یا عیادت نمیروم. با این همه کار بیشتر مواقع از 12 شب به بعد برای دل خودم کار میکنم و تابهحال 22 جلد کتاب منتشر کردهام. 15 سیدی از مجموعه موسیقیهای قبل از رادیو درست کردهام که همه کارهایش را خودم انجام دادهام، حتی در کار موسیقی شعرها را هم خودم میگویم.
کارخانه زدن، مرده است
عمر کارخانه زدن بهسر آمده و سوله ساختن بزرگترین اشتباه است. هر چیزی در کارخانه تولید کنید، ضرر میکنید چون چینیها همان جنس را با کمترین قیمت میزنند و شما با کلی کارگر ضرر خواهید کرد. باید خط تولیدی راه بیندازید که با یک تغییر کوچک بشود، جنس جدیدی تولید کرد. کارخانه فولکس واگن قبل از جنگ جهانی ماشین تولید میکرد ولی در زمان جنگ کلاهجنگی ساخت. باید کاری کنید که اگر بازار اشباع شد، بتوانید یک جنس جدید تولید کنید. در کشاورزی 69 هزار محصول تولید شده و شما با یک پول کوچک میتوانید ستاره شوید. اگر میخواهید در صنعت موفق شوید، باید به تولید خانگی روی بیاورید. شما وقتی در اقتصاد موفق خواهید شد که یکی از حواس پنجگانه مشتری را تحریک کنید. مثلا با پلاستیک میشود صدها هزار محصول تولید کرد، اما اگر با یک تکه پلاستیک چیزی درست کردید که مشتری را سرذوق آوردید، برندهاید وگرنه تولید جاصابونی، جاسوئیچی و... که کاری ندارد.
چطور محبوب شوید
اگر میخواهید یک مدیر موفق شوید باید زرنگ باشید. هرچند زبلبودن زحمت دارد اما رمز موفقیت همین است. مثلا من اگر نگهبان شرکتم را بشناسم و بدانم یک پسر دارد که اسمش مهدی است و مدرسه میرود، دریک فرصت مناسب، مثلا اول مهر، با او سلام و علیک کنم و حال پسرش را بپرسم و برای پسرش یکسری لوازمالتحریر به عنوان هدیه بخرم تا ابد فراموش نمیکند و کار مرا کار خودش میداند. چندوقت پیش یک نفر از فرانسه آمده بود و دنبال من میگشت، به یکی از کارگرها گفته بود آقای جهانگیری کجاست و آن کارگر گفته بود آن آقایی که دارد در زمین کار میکند و مثل خود ماست. مردم ما مدیری که با ماشین آخرین مدل سر کار بیاید و بخواهد کلاسش را حفظ کند، دوست ندارند. با سادگی خودتان را بیمه کنید.
سودهای 500 درصدی
اگر دنبال 20 درصد سود باشید، ضرر کردهاید. پس اگر قرار است کارخانه بزنید و با کلی حقوق کارگر، شهرداری، عوارض و هزار جور جرم و بدبختی تازه 20 درصد سود کنید، ضرر محض است. من همیشه دنبال سود 500 درصدی بودهام. ایدههای نو، سودهای 500 درصدی دارد. کار تازه قیمت ندارد، اگر جنسی تولید کردید که برای خودتان بود و مردم آن را پسندیدند میتوانید سود واقعی را از آن ببرید.
آقای جهانگیری 10سال بعد ...
فکر نمیکنم 10 سال دیگر زنده باشم، من حتی سنگ قبرم را هم دادهام ساختهاند. حتی کتاب زندگینامهام را هم نوشتهام، ولی همچنان پرانرژیام و مثل یک جوان کار میکنم، همانطور که گفتم تا روزی که زندهام ایده دارم و اگر قرار است چیزی از من باقی بماند، کارهایی است که در زمان حیاتم انجام میدهم.
ورشکستگی ننگ نیست
در ایران ورشکستگی ننگ است، اما در دنیا یک امر طبیعی است. من سال 74 یعنی 14سال پیش 5/2 میلیارد بدهی بالا آوردم، یعنی در سن 50 سالگی همه چیزم را که از دست دادم هیچ، کلی هم ضرر کردم. هر روز طلبکارها دنبالم بودند. گفتم به آخر خط رسیدهام یا باید فرار کنم یا خودم را بکشم، اما ناامید نشدم. 200 میلیون وام گرفتم و روبهروی مسجدالجواد یک دفتر اجاره کردم. دوباره همهچیز را از صفر شروع کردم و طولی نکشید که ایدههایم جواب داد و توانستم موفق شوم. در همان گیرودار که طلبکارها زمین و زمان را میگشتند تا مرا پیدا کنند، با یکسری از دوستانم رفتیم شمال. پسرم هم تازه از ایالاتمتحده آمده بود. وقتی دید من طنز میگویم و میخندم و با دوستانم خوشم، داشت دیوانه میشد. گفت همهچیز را از بین بردی و آمدهای شمال، داری میگی و میخندی! او با جوانیاش نمیفهمید که از دست دادن امید یعنی شکست. پول از دست دادن و ضرر کردن شکست نیست! متاسفانه نفت خلاقیت ما را از بین برده، من هنوز هم پر از ایدهام تا چند وقت دیگر قصد دارم نوشابه برای دیابتیها تولید کنم، حتی یک سیگار بدون نیکوتین برای کسانی که آسم دارند درست کردهام که میتوانند بکشند. اما بانکها به من پول نمیدهند، میگویم باید به امثال من وام بدهید که کار تولید کنیم، وپولتان را هم با سودش پس بدهم.
تماشاگه پول
از بچگی آدم متفاوتی بودم، مثلا همه وقتی عیدی پول میگیرند، جمع میکنند و برای خودشان چیزی میخرند اما من پولها را در آلبوم میگذاشتم و پس از مدتی از این کار خوشم آمد و دنبال شمارههای عجیبوغریب پولها رفتم و طی سالهای مختلف یک کلکسیون از پولهای ایرانی جمع کردم؛ مثلا پولی که تمام شمارههایش صفر است و پولی که ناصرالدینشاه آن را امضا کردهاست. چند سال پیش دکتر حبیبی گفت، این پولها را در یک موزه بگذار تا همه ببینند، گفتم چطوری؟ گفت یک موزه درست میکنیم و تو 2 سال این کلکسیون را به ما بده تا به جوانان نشان بدهیم که آن موزه شد تماشاگه پول که در خیابان میرداماد تهران قرار دارد. در ورودی موزه، یک تندیس هم گذاشتند که این مجموعه متعلق به جهانگیری است اما پس از چند سال آن را برداشتند، تازه بعد از 2سال که گفتیم مجموعه را پس بدهید، گفتند میخواهید آن را در خانه بگذارید، چهکار! اینجا مردم استفاده میکنند و ما هم بیخیال شدیم!
عالیجنابها
من همیشه به دولت گفتهام به کارآفرینان احترام بگذارید، این آدمها پول نمیخواهند به آنها عنوان عالیجناب بدهید و در سینماها و مجالس، یک ردیف صندلی بگذارید. بلیت هوایی را برایشان نصف قیمت کنید تا بچهها و جوانان ببینند و یاد بگیرند که اگر موفق شوند، عالیجناب میشوند و در جامعه احترام دارند. این آدمها ارزشمند هستند. متاسفانه بچههای جدید، هیچ چیز ندارند و از یک دیوار سفید آدم خلاق و کارآفرین درست نمیشود. طبیعت آموزگاری است که در تمام 24 ساعت شبانهروز درحال یاددادن است. شما به آدمهای بزرگ این مملکت نگاه کنید، هیچ کدامشان را پیدا نمیکنید که اسم یک روستا دنباله اسمشان نباشد، اما الان بچهها را نازنازی و لوس بار میآوریم و بچه دبیرستانی را هم دنبالش میدویم و دستش را میگیریم. اما قبلا اصلا اینطوری نبود. من کلاس ششم که بودم همکلاسیام در دروازه شمرون قصابی داشت و بعد از مدرسه میرفت مغازه و کار میکرد. همه همینطور بودند و کسی به پدرومادرش تکیه نمیکرد.
۹۳/۰۶/۰۳